بشنوازنی چون حکایت می کند از جدای ها شکایت می کند
کلمات کلیدی:
ساغر می بر کفم نه تا ز بر ... برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان ... ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور ... خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینه نالان من ... سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود ... کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است ... کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن ... هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب ... عاقبت روزی بیابی کام را
کلمات کلیدی: