پيام
+
پيام به انشتن<br>انشتن يک سلام ناشناس البته ميبخشي،<br>دوان در سايه روشنهاي يک مهتاب خليايي<br>نسيم شرق ميآيد، شکنج طرّهها افشان<br>فشرده زير بازو شاخههاي نرگس و مريم<br>از آنهايي که در سعيديهي شيراز ميرويند<br>زچين و موج درياها و پيچ و تاب جنگلها<br>دوان ميآيد و صبح سحر خواهد به سر کوبيد<br>در خلوت سراي قصر سلطان رياضي را.<br>

آفتاب سوزان @
91/3/15
پروازدل !
درون کاخ استغنا، فراز تخت انديشه،سر از زانوي استغراق خود بردار،به اين مهمان که بيهنگام و ناخوانده است، دربگشا،اجازت ده که با دست لطيف خويش بنوازد،به نرمي چين پيشاني افکار بلندت را،به آن ابريشم انديشههايت شانه خواهد زد،نبوغ شعر مشرق نيز با آيين درويشي،به کف جام شرابي از سبوي حافظ و خيام،به دنبال نسيم از در رسيده ميزند زانو،که بوسد دست پير حکمت داناي مغرب را
پروازدل !
انشتن آفرين بر تو،خلاء با سرعت نوري که داري، در نورديدي،زمان در جاودان پي شد، مکان در لامکان طي شد،حيات جاودان کز درک بيرون بود پيدا شد،بهشت روح علوي هم که دين ميگفت جز اين نيست،تو با هم آشتي دادي جهان دين و دانش را،انشتن ناز شست تو!،نشان دادي که جرم و جسم چيزي جز انرژي نيست
شهريار کوچه ها
از کي بود
پروازدل !
اتم تا ميشکافد جزو جمع عالم بالاست،به چشم موشکاف اهل عرفان و تصوّف نيز،جهان ما حباب روي چين آب را ماند،من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،جهان جسم، موجي از جهان روح ميدانم،اصالت نيست در مادّه
پروازدل !
انشتن صد هزار احسنت و ليکن صد هزار افسوس،حريف از کشف و الهام تو دارد بمب ميسازد،انشتن، اژدهاي جنگ...!،جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد،دگر پيمانهي عمر جهان لبريز خواهد شد،دگر عشق و محبت از طبيعت قهر خواهد کرد،چه ميگويم!؛مگر مهر و وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟؛مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد؟؛مگر يک مادر از دل «واي فرزندم» نخواهد گفت؟
پروازدل !
انشتن بغض دارم در گلو دستم به دامانت،نبوغ خود به کام التيام زخم انسان کن،سر اين ناجوانمردان سنگين دل به راه آور،نژاد و کيش و ملّيت يکي کن اي بزرگ استاد،زمين، يک پايتختِ امپراطوريِ وجدان کن،تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را
پروازدل !
انشتن نامي از ايران ِ ويران هم شنيدستي؟حکيما، محترم ميدار مهد ابن سينا را،به اين وحشي تمدّن گوشزد کن حرمت ما را،انشتن پا فراتر نه جهان عقل هم طي کن،کنار هم ببين موسي و عيسي و محمّد را،کليد عشق را بردار و حلّ اين معمّا کن،و گر شد از زبان علم اين قفل کهن واکن،انشتن بازهم بالا،خدا را نيز پيدا کن.استاد شهريار
پروازدل !
فشرده زير بازو شاخههاي نرگس و مريم