پيام
+
از همه سوي جهان جلوهي اوميبينم<br>جلوهي اوست جهان کزهمه سو ميبينم<br>چشم از او جلوه ازاوماچه حريفيم اي دل<br>چهرهي اوست که باديدهي اوميبينم<br>تا که در ديدهي من کون ومکان آينه گشت<br>هم در آن آينه آن آينه روميبينم<br>او صفيري که زخاموشي شب ميشنوم<br>و آن هياهو که سحر برسرکوميبينم<br>چون به نوروزکند پيرهن ازسبزه وگل<br>آن نگارين همه رنگ وهمه بو ميبينم<br>تا يکي قطره چشيدم منش از چشمهي قاف

پروازدل !
91/3/13
پروازدل !
کوه در چشمه و دريا به سبو ميبينم ،زشتي نيست به عالم که من از ديدهي او ،چون نکو مينگرم جمله نکو ميبينم ،با که نسبت دهم اين زشتي و زيبائي را ،که من اين عشوه در آيينهي او ميبينم ،در نمازند درختان و گل از باد وزان،خم به سرچشمه و در کار وضو ميبينم
پروازدل !
ذره خشتي که فرا داشته کيهان عظيم ،باز کيهان به دل ذره فرو ميبينم ،ذره خشتي که فرا داشته کيهان عظيم ،باز کيهان به دل ذره فرو ميبينم ،غنچه را پيرهني کز غم عشق آمده چاک ،خار را سوزن تدبير و رفو ميبينم ،با خيال تو که شب سربنهم بر خارا
پروازدل !
بستر خويش به خواب از پر قو ميبينم ،با چه دل در چمن حسن تو آيم که هنوز ،نرگس مست ترا عربدهجو ميبينم ،اين تن خسته ز جان تا به لبش راهي نيست ،کز فلک پنجهي قهرش به گلو ميبينم ،آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت ،شهريار اينهمه زان راز مگو ميبينم
پروازدل !
او صفيري که زخاموشي شب ميشنوم